اجزا و اركان کامل شعر
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 قافیه :به کلمات غیر تکراری گفته می شود که در پایان بیت ها و مصراع ها می آید ؛ بطوری که یک یا چند حرف آخر آنها با هم مشترک است.

نکته ی 1 :

حرف یا حروفی که در کلمات قافیه مشترک هستند را (( حروف قافیه )) می گویند.

مثال 1 :

از شاعر معاصر عبدالجبار کاکایی

من از سایه ی خویش تنهاترم پریشانتر از باد و خاکسترم

در این بیت ( تنهاترم ) در مصرع اول با ( خاکسترم ) در مصرع دوم قافیه هستند . ( ترم ) در هر دو حروف قافیه محسوب می شود.

نکته ی 2 :

اگر در دو کلمه قافیه در تلفظ یکسان ؛ ولی در معنی متفاوت باشند قافیه صحیح است. در غیر اینصورت یعنی اگر هر دو کلمه هم از نظر تلفظ و هم از نظر معنا یکسان باشند قافیه صحیح نمی باشد.

مثال 2:ازمولانا جلالدین بلخی

آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد

توضیح : این بیت دارای دو قافیه است که هر دو قافیه از نظر شکل ظاهر با هم یکسان هستند

اما از جهت معنی با هم فرق دارند . بطوری که ( نیست ) در مصرع اول ( فعل ) و در مصرع دوم ( اسم ) می باشد. و کلمه ی ( باد ) در مصرع اول ( اسم ) اما در مصرع دوم ( فعل دعا ) است.

قافیه ی میانی :

گاهی شاعر برای غنی تر کردن شعر خود علاوه بر قافیه ی پایانی ؛ قافیه ای در میان مصراع می آورد که به آن قافیه ی میانی می گویند.

مثال :از سنایی غزنوی

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

در این سروده در بیت دوم در میانه ی آن ( جویم ) و ( گویم ) هر دو قافیه ی میانی محسوب می شوند. که همین امر باعث غنی تر شدن موسیقی شعر شده است. از این نمونه ها در دیوان شمس تبریزی به وفور دیده می شود.

حروف قافیه : حروف قافیه نه حرف است و عبارت است از : رَ وی ، تاسیس ، دخیل ، ردف ، قید ، وصل ، خروج ، مزید ، نایره .

چهار حرف از حروف قافیه پیش ازروی و چهار حرف دیگر پس از آن می آید که در شعر زیر همه ی حروف برای آسانی در یاد گیری با هم آمده اند :

قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع

چار پیش و چار پس این مرکز آنها دایره

حرف تاسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی

بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره

در آثار کلاسیک ذکر حرف ( روی ) در همه ی ابیات الزامی است و بیت مقفایی نیست که در آن حرف ( روی ) نیامده باشد ولی حروف دیگر ممکن است در قافیه بیاید و ممکن است که شاعر از آوردن آنها خود داری کند.

1.حرف رَ وی :

حرف روی آخرین حرف اصلی از حروف همسان در پایان کلمات قافیه است مانند

حرف (( ن )) در کلمات (( چمن )) و (( سمن )) در بیت زیر : از حافظ

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند

هم دم گل نمی شود یاد سمن نمی کند

نکته : در ابیاتی که صیغه های فعلی در قافیه قرار می گیرند آخرین حرف بن ماضی و یا مضارع( روی) شمرده می شود. مانند حرف (( دال )) در صیغه های (( فشاندمی)) و ((ستاندمی)) و حرف (( لام )) در (( بگسلم )) در دو بیت زیر : از سعدی

روی تو گر بدیدمی جان به تو بر فشاندمی

صبرم اگر مدد شدی دل ز تو واستاندمی

تا تو به خاطر منی کس نگذشته بر دلم

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

نکته :

در مواردی که حرف زایدی در قافیه مورد نیاز باشد ممکن است که شاعری حرف اصلی را حرف زاید تلقی کند . مانند بیت زیر : از سعدی

ای که به حسن و قامتت سرو ندیده ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

در بیت بالا حرف روی (( ها )) است و شاعر (( یا )) سهی از زاید تلقی کرده است . و نیز در ابیات زیر : از مولا نا جلال الدین

باز چه شد ترا دلا باز چه مکر اندری

یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری

دیوشودفرشته ای چون نگری دراوتو خوش

ای پریی که از رخت بوی نمی برد پری

ای دل ، چون عتاب و غم هست نشان مهر او

ترک عتاب اگر کند دان که بود ز تو بری

در این سه بیت حرف روی (( ر )) است بنابراین (( ی )) در (( پری و بری )) زاید تلقی شده است.

نکته : (( هاء )) غیر ملفوظ (( روی )) محسوب نمی شود . مثال از مولوی

دایم پیش خود نهی آینه را هر آینه زآن که نظیر نیستت جز که درون آینه

((نون )) هر آینه و آینه حرف ( روی ) است و (( هاء )) چنان که پس از این خواهیم دید حرف وصل است.

نکته : هرگاه حرف ( روی ) ساکن باشد قافیه را قافیه ی (( مقیّد )) خوانند و اگر

حرف (( روی )) به حرفی و یا به کلمه و یا عبارتی بپیوند و متحرک گردد آن را

قافیه ی (( مطلق )) گویند.

قافیه ی مقیّد مانند: از خواجوی کرمانی

بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن مطربه ی سرای شد بلبل باغ انجمن

و قافیه ی مطلق مانند : از خواجوی کرمانی

گر به فریب می کشی ور به عتاب می کشی دل به تو می کشد مرا زانکه لطیف و دلکشی

2. حرف تاسیس :

الفی است که با فاصله یک حرف متحرک پیش از ( روی ) در آید .

مانند:این بیت از سعدی

آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

حرف (( الف )) در ( سلامتش )) و (( ملامتش )) حرف تاسیس است.

نکته ی 1 : قافیه ای که ( الف تاسیس )) داشته باشد آن را قافیه ی مؤسسه گویند.

نکته ی 2: درشعری که الف تاسیس مراعات شده باشد آرایه ی( لزوم مالایلزم) نیز وجود دارد.

3. حرف دخیل :

حرف متحرکی که میان حرف ( روی ) و ( الف تاسیس ) قرار می گیرد( دخیل) نام دارد. (( میم )) ( ملامتش ) و ( سلامتش ) در بیت بالا حرف ( دخیل نام دارد.)

4. حرف ردف :

حروف مدّ و لین (( آ )) و ((او )) و (( یی )) که پیش از حرف روی بیاید و یا به فاصله ی یک حرف ساکن پیش از حرف ( روی ) واقع شود ردف اصلی نامیده می شود و آن حرف ساکن را که میان حرف روی و ردف اصلی قرار می گیزد ردف زاید گویند. مانند :

چشم تو خواب می رود یا که تو ناز می کنی

نی به خدا که از دغل چشم فراز می کنی

( مولوی )

از می عشق نیستی هر که خروش می زند

عشق توعقل وجانش را خانه فروش می زند

( عطار )

واقعه ای بدیده ام لایق لفظ آفرین

خیز معبّر زمان صورت خواب من ببین

( مو لوی )

((ا )) در ( ناز ) و ( فراز ) ، (( او )) در ( خروش ) و (فروش ) و ((یی )) در

(آفرین ) و ( ببین )) ردف اصلی است.

نکته : قافیه ای که حرف ردف داشته باشد (( مُردَ ف )) نامیده می شود و اگر تنها ردف اصلی داشته باشد آن را مردف به ردف اصلی گویند و اگز زاید هم داشته باشد آن را مردف به ردف مرکب خوانند.

5. حرف قید :

هر حرف ساکنی است که بی فاصله پیش از ( روی ) قرار می گیرد به شرط آنکه پیش از آن (( آ )) و (( او )) و (( یی )) نیامده باشد. مانند :

ای که ز دیده غایبی بر دل ما نشسته ای

حسن توجلوه می کند وین همه پرده بسته ای

( سعدی )

(( سین )) در ((نشسته ای )) و (( بسته ای )) حرف قید است.

6. حرف وصل :

حرفی است که به ( روی ) می پیوندد . مانند :

چشم که بر تو می کنم چشم حسود می کنم

شکرخدا که باز شد دیده ی بخت روشنم

(سعدی )

آمد یار و برکفش جام میی چومشعله

گفت: بیا حریف شو گفتم : امدم هله

( مولوی )

کس نگذشت بر دلم تا تو به خاطر منی

یک نفس ازدرون من خیمه به درنمی زنی

(سعدی)

حروف (( میم )) . (( ها )) و (( یاء ) در سه بیت بالا حرف وصل هستند.

نکته : (( الف )) ( است ) و (اند ) و ( ایم ) هرگاه جدا نوشته شوند ردیف محسوب

می شوند.

نکته : قافیه ای که حرف وصل داشته باشد آن را قافیه ی موصوله یا قافیه ی مطلق مجرد نامند.

7. حرف خروج :

حرفی است که به حرف ( وصل ) می پیوندد. مانند :

دست به جان نمی رسد تا به تو بر فشانمش

بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش

,

| 12:23 | نويسنده : زهره |